سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

سیما دنیای من

نیمه شعبان مبارک

    امشب شب میلاد امام زمان (عج)هست این روز رو به همه دوستانم تبریک میگم راستی امروز با تاریخ قمری سالگرد عقد من و همسر عزیزم هست به امید فرج عاجلش ...
25 تير 1390

هم نفسم دوستت دارم

سلام عزیز دل مامان عزیزم نمی دونی چقدر دوستت دارم تو هدف زندگی من هستی تو عشق من هستی تو خواهر من هستی تو دختر من هستی می خوام فریاد بکشم و بگم دو ستت دارم بگم ای خدای مهربون چگونه می توانم از تو تشکر کنم تو بهترین نعمت این دنیا را به من بخشیدی دخترک من هم نفس من مونس من تو اومدی و همدم من شدی الهی من قربوتنت برم که وقتی میبینی بعضی وقتا دلم گرفته و ناراحتم می ایی و با دستای کوچولوت دستا تو میندازی دور گردنم و با اون صدای قشنگت من و صدا می کنی و با عشوه و ادا نگام می کنی اون وقته که انگار تمام این دنیا رو بهم میدن عزیز دلم منو ببخش که بعضی وقتا بد حو صله میشم و نمی تونم باهات بازی کنم  دوستت دارم عزیزم  ...
25 تير 1390

وقتی مادر باشی می شود

وقتی مادر باشی می شود .............. مگر میشود میان خود و دیگری ، دیگری را انتخاب کرد ! حب به خویشتن پس چه میشود ؟! مگر میشود به خاطر دیگری ساعت ها بیدار ماند ؟ خواب را در خواب دید و باز با مهربانی به او لبخند زد ؟! خستگی و عدم هوشیاری پس چه میشود ؟ مگر میشود تحصیل ...... دانشگاه .......... و کار را رد کرد و با غرور مشق عاشقی نوشت ؟! غنیمت شمردن فرصت ها پس چه میشود ؟! مگر میشود در چند کار تقسیم شد و همه را درست انجام داد ! قانون یک دست و دو هندوانه پس چه میشود ؟ آری  . . . وقتی مادر باشی میشود .  برگرفته از وبلاگ یکی از دوستان ...
15 تير 1390

مامان خیلی ترسید

سلام هستی من سیمای عزیزم این روزا خیلی شلوغ شدی و دوست داری دست به هر کاری بزنی .با خودکار روی دیوارهارخط خطی میکنی (البته ما هم زرنگ شدیم و هیچ خودکاری دم دستت نمی ذاریم)از رو مبل بالا میری و میشینی رو اپن آشپزخونه توی بازار دستمو ول می کنی و بدو بدو میکنی ومن هم مجبور می کنی دنبالت بدوم گوشی تلفنو بر میداری و مثلا به زبون خودت حرف میزنی و....که هر روز کارهای جدیدتری یاد می گیری.   دیروز سر سفره ناهار من می خواستم بهت غذا بدم ولی تو هی نق می زدی می دونستم گرسنه ای ولی نمی خواستی چیزی بخوری خلاصه که اشاره کردی به سالاد کاهو من هم ندادم بعدش شروع کردی به گریه کردن و نق زدن من هم فقط یه تیکه کاهو تو دهن...
14 تير 1390

جشن تولد سیما جون

سلام بهترینم چند روزیه که سرم شلوغه و نتونستم برات بنویسم اخه با مامان جون تو این چند روز چند نوع مربا درست کردیم عزیزم همونطور که بهت گفته بودم روز پنجشنبه برات یه تولد کوچولو گرفتیم بابایی واست یه کیک کوچولو خریده بود مامان جون ایبنا رو هم دعوت کرده بودم بعد از شام کیک و آوردیم و تو هم شمعهاشو با کمک من فوت کردی و کیک و بریدی داییناصر و مامان جون و بابا جون هم هدیه هاشونو تقدیم کردن این هم چند تا عکساز اون شب   سیما جونم همیشه وقت رفتن مامان جون اینا گریه میکنه اون شب ما بردیمش حیاط و سرشو گرم کردیم و مامان جون اینا رفتند وقتی سیما اومد تو خونه و دید که همه رفتند باز هم شروع کرد به گر...
13 تير 1390

سیمای من تولدت مبارک

فرشته نازم تولدت مبارک سلام بهترین مامان دوستت دارم عزیزم عشقی که قابل توصیف نیست دیروز دومین سالگرد قدم نهادنت بر این دنیا بود خیلی دوست داشتم دیروز این متن رو برات بنویسم ولی افسوس که اینترنت مشکل داشت سیمای من دنیای من نفس من تمام هستی من تمام کلمات و جملات دنیا رو برای ابراز عشقم نسبت به تو کم می آورم .دو سال پیش در چنین روزهایی وارد زندگی من و بابایی شدی و با اومدنت شادی و صفا رو به خونمون آوردی تصور یک روز بدون تو برام دیگه محاله تو منبع شاددی خونه هستی وای روز به دنیا اومدنت هیچ وقت از یادم نمیره اون روز جزو بهترین روز های عمرمه که تا لحظه مرگم هیچ وقت فراموش نخواهم کرد وقتی که داشتم به هوش میومدم تو تو بغل خاله فاطمه مثل فرشته...
9 تير 1390
1